حرفهای ناگفته دارم حرفهای ک فوران شان تمام وجودم را ب عرق وامیدارند اما تاب زبان ک میرسند خفه میشوندانگار چیزی دیگر نیست ان همه بودن صدایم لرزان میشود سلام را ب زور قورت میدهم نگاهش انگار ب جنگ امده من میبینمو او شاید کورست یاشاید اصل ادم نباشد نمیدانم از ک این سنگ بودن را اموخته. من هرقدر سنگو سنگین اسمش ک میاید ازموم نرم ترمیشم؛تمام وجودموراجمع میکنم احساسو عشقو دردو اهو فراقش میشود یک جمله؛
دوســـــــــتت دارم؛
فقط گفت میـــــــــدانم؛
نگفت منم دوستت دارم؛
گفت میـــــــــدانم؛
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت